تصدقت بروم؛بالاخــره،بعد سه سال حسرت دیدمت،شنیدمت،بوییدمت؛همان آن که
دستم را از شیشه بیرون بردم و تو در تن قطره های باران،همچون تازیانه به
جان دستم میخوردی،و من این سوزش شیرین را با دنیا عوض
نمیکردم،نمیکنم،نخواهم کرد...آخ که چقدر میخواستم بودنت را فریاد بزنم اما ترسیدم از دیوانه خواندنم.خیال کرده بودم به ت تمت رسیدم امامن هنوز در ب بسم الله عاشقی توام.به قولش:"راهمان بس دور و دلمان کنار همین گریستن است..."و باز هم زاییده ی کلاس دینی،اما این بار با نوای باران حتی(!):الف قامت من نه،الف احساسمشده از جور تو دالی که کند روح فگارفاخته
ببار ای بارون بباربا چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 152 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 16:46